چشم هام را باز می کنم

سیاه است

هیچی نمی بینم

بلند می شوم و کورمال کورمال روی تخت را دست می کشم

گوشی موبایلم را بر می دارم

انگشت می گذارم روی تنها کلید بزرگ بدقواره پایین صفحه

نور صفحه گوشی توی تاریکی اتاق می پاشد توی چشم هام

می گذارمش روی کمترین حالت ممکن

فایده ندارد چشم هام تیر می کشند هنوز

شاید هم تیر ها هستند که چشم هام را می کشند

شکلک تلفن دار را تاچ می کنم

صفحه کلید

صفر

نه

یک

.

.

.

.

.

.

.

.

سندینگ مسیج

چشم هام تار می شود

دو تا قطره ی کوچک سر می خورند باران می شوند روی برگه ی شیشه ای با نامه ای نا نوشته.

 

پ.ن:

می گوید او بزرگ تر است از تو.

اما مگر تو همان او نیستی؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها